بابا خیلی حیف شد من یاد گرفتم شال گردن مردونه ببافم واسه زمستون که مامان دلش شور نزنه تنگی نفست هی عود میکنه... بعدشم میخواستم از اون چایی دو رنگا واست بیارم تا که از سرکار میای و باهم حرف بزنیم یه روزم که دلم'>دلم شکست از نامردیا ته دلم خوش باشه که تو مردِ خوبِ زندگیمی ... اما میبینی همه حرفام شده این نامه های مزخرفِ تکراری حالا همه چی خراب شده و من موندم و یک عالمه حس دخترونه که حیف و میل شد بابا قرار بود دخترونه تر زندگی کنم ولی هیچیم مث دخترا نشد نه بچگی علاقه ي انسان ها به توليدمثل...
برچسب : نویسنده : sedayesokoot96 بازدید : 127