علاقه ي انسان ها به توليدمثل

متن مرتبط با «خواب» در سایت علاقه ي انسان ها به توليدمثل نوشته شده است

جزو آنهایی که متصل به خوابِ تو باشند

  • از خ انقلاب تا خونه پیاده اومدم دوباره یک تکه مقوا که عکس شده بود تو دستم بود گاهی نگاش میکردم گاهی هم میگرفتم توی دستام و راه میرفتم حس خوشایندی بهم میداد واقعا خوشایند و دلنشین بود انقدر که بازم مثل قبل از این لحظه با گوشیم عکس گرفتم (چه کار خوبی کردم) ... راه زیادی بود و من اما فقط راه میرفتم و توی اون لحظات نه به باقی مونده مسیر فکر میکردم نه به اندازه ای که طی کرده بودم باد سرد میخورد تو صورتم و لپ هام اما نه خسته میشدم نه سردم بود حال خوش و کمی عجیب بود یکم هم شبیه دوران مدرسه شده بودم اون روزا که راهنمایی بودم با (ر) از راه مدرسه تا خونه حرف میزدیم امشب هم یه ذره همون شکلی بودم ... روزگار عجیبی شده واسم ولی باهمه عجیب بودنش سر درگم نیستم آرومم و عبور میکنم گاهی حتی تعجب هم نمیکنم شاید هم تعجب میکنم اما توجهی به تعجبم ندارم و غرق میشم در عبور در زمان غوطه ور در واژه ها و عکس ها جمله ها و احساسات ناتمام ... سوال ها ...و جواب سوال ها... خب این هم یه بخش دیگه اس و با احوالات مختلف یه روز و شبایی پر از نوشتن و فکر میشم ... خط میکشم تو دفترم یه چیزایی میکشم عکس میگیرم نامه مینویسم چیزای خوشکل ردیف میکنم ذوق میکنم سعی میکنم به اشتراک بذارم باهاش...من خوشکل فکر میکنم رویابافی های دل انگیز و صدای خوشایندش توی گوشی... شعر میگم خط میزنم و از نو میگم تایپ میکنم و پاک میکنم استوری میکنم و حذف میکنم در نهایت حالم خوبه ...میدونی این تقصیر هیچکس جز خودم نیست که انقدر سخت احساساتی ام و من بنظرم از بابت این مقصر بودن باید به خودم افتخار کنم نمیدونم چه ساعتی خوابم میبرهولی یه حسی بهم میگه امشب خواب خوب میبینم.برچسب‌ها: همایونی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خواب نوشت ...روزانه نوشت

  • این هفته که گذشت هفته ی بدی نبود هم جشن عقد میم دعوت بودیم و منم کلی از دیدن عروس دوماد که هم دیگه رو انقدر دوست داشتن ذوق کرده بودم و هم اینکه  این هفته بلاخره وزنم از 80اومد پایین شد 79 کیلو دیگه استپ وزنیم رفع شد و بازم باید ادامه بدم تا 11 کیلوی دیگه رو هم کم کنم ... ولی خب  سه شنبه اش روز مزخرفی بود تو دفتر موقع حساب کتاب با بازاریاب دعوا و بحثمون شد اونم به من گفت تو بی ذات و بدجنس هستی و کلی هم داد و بیداد و سر و صدا شد من واقعا از صدای داد زدن مردا عصبی میشم و به قدری حال بد میگیرم و ناراحتم میکنه که تا مدتها صداها و حرفا تو سرم اکو میشه ... وقتی کسی داد میزنه من دیگه هیچ دفاعی از خودم نمیتونم بکنم حتی اگه دلیل مکنطقی و درست هم داشته باشم و راست بگم دیگه قدرت تکلمم رو از دست میدم و حتی ممکنه انقد بهم فشار بیاد که گریه ام بیفته از این همه ضعف خودم بدم میاد ولی چه کنم که دست خودم نیست خلاصه از دست آقای ن خیلی ناراحت شدم به ویژه که اونم شعور عذرخواهی نداشت و حتی به پشمش هم نبود که من چقدر از شدت استرس و فشاری که توی مشاجره باهم داشتیم حالم بد شد فقط تهش مدیر دفتر بهمون گفت باهم کنار بیاید جفتتون آدمای خوب و درستی هستید و شکی توی وجدان کاری شما نیست... منم هیچی دیگه نگفتم و واگذارش کردم به خدا ... راستش دلم شکسته بود از اینکه به من گفت تو بدذاتی تو بدجنسی... از این حرفش واقعا ناراحت شدم تازه با داد و فریاد هم گفت هنوز تو ذهنمه انگشت اشاره اش رو گرفته بود سمت من و داد میزد میگفت خانم دهقان تو یه آدم بدذاتی سوسه میای تا خودت منفعت ببری یعنی... ولی واقعا اینطور نیست من هیچوقت دلم نخواست بدجنسی کنم و خیلی جاها درموردش گذشت کردم ازش بدم اومده و دلم نمیخواد دیگه باهاش, ...ادامه مطلب

  • روزانه نوشت به همراه خواب نوشت

  • نشستم فیلم محله ی چینی ها رو ببینم دوبله و صدا داغان بود یک ربعش دیدم و بعدش بی خیال شدم موضوع جنایی داشت و مرموز واسه 47 سال پیش بعد چرا باید بشینم چنین فیلم حوصله سر بر و شخمی رو ببینم در حالی که هنوز نه کازابلانکا رو دیدم نه چشمان کاملا بسته و نه کلی فیلم دیگه... واس همین کلا منصرف شدم خیابون خلوته خلوت و از شر صداها راحتم مغازه ها تعطیلن فقط من بازم کار بانکی داشتم که نرفتم قراره شنبه هم مدیر دفتر بیاد ببینیم حسابا رو چطوری واریز کنیم چکا رو هم گذاشتم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها