بعداز اينكه با تمام هوش متوسطي كه داشت تونست مراحل تحصيلي در زمينه ي امور اداري رو بگذرونه آقاي لارن به اون پيشنهاد كرد كه دست از تحصيل برداره و توي هتل دوست صميميش مشغول به كار بشه با اينكه درس خوندن توي رشته ي خشك و بدون تنوعي كه اون بهش مشغول بود هيچوقت خواسته ي ماريا نبود ولي اون ترجيح ميداد باز هم به درس ادامه بده تا اينكه توي هتل قديمي كه بيشتر شبيه به مسافرخونه بود براي مسافرها آبجو و مشروب سرو كنه و حواسش باشه قهوه ي بدون شكر به كدوم اتاق بره و ساعت 6 عصر به چه كسي ياداوري كنه كه چه مهموني قراره به ملاقاتش بياد در هرحال اون معمولا از صحبت و دليل و منطق آوردن براي اقاي لارن فراري بود اون مرد چاق قد و يك دنده اي بود كه با اينكه منافع كوچيك و ساده اي رو دنبال ميكرد ولي هرگز به ارزوها و آمال يك دختر جوان حتي فكر هم نميكرد مثل كسي كه توي يه اتاق در بسته با نهايت امكانات جسمي و جنسي مشغول به زندگي بود و نميخواست اين رفاه رو از دست بده اتاقي كه هيچ پنجره اي رو به بيرون نداشت اين روحيات باعث شده بود كه هميشه ديواري از جنس احترام قلابي براي فرار از بحث هاي بي نتيجه بين اون و ماريا وجود داشته باشه تا شايد ارامشي كه طعم تنهايي محض ميداد و تلخ تر از تمام تفاله هاي ترك بود از بين نره
تنها به اين اميد كه اخر هرماه پدرخوانده ماريا به ديدن اون بياد و از اون راجع روزمره ها و احساسات و اتفاقات درون و بيرونش بپرسه ...قرار ماهانه اي كه بعضي وقتها حتي موكول به روزهاي ديگري ميشد
(ادامه دارد...)
برچسب : نویسنده : sedayesokoot96 بازدید : 217