اون قديما كه 16 شايدم17 ساله بودم يه دفترچه خاطرات فوق العاده تخمي داشم كه پراز دري وري هاي توهم انگيز عاشقانه بود اولش نوشته بودم:
هرسلام آغاز دردناك يك خداحافظي است ميدانم ولي من پس از خداحافظي هم عاشقت مي مانم(تا همين اندازه مشمئزكننده و چندش آور)
اما من يادگرفتن خدافظي كردن رو اولين بار از همون دفترچه خاطرات شروع كردم از همون سال باورهاي عاشقانه ي من فرو ريخت و با اينكه هربار سعي كردم دوباره بچينمش مثل دومينوي نصفه كاره ي نامنظمي پشت سرهم خراب شد و به پايان رسيد و من خب ديدم كه دقيقا همون كوالايي هستم كه عاشق برگ اكاليپتوس يك درخت ميشه و سراغ درخت ديگه اي نميره نه اينكه اون درختو دوست داشته باشه نه ...فقط واسه اينكه انقدر خوابالو هست و البته ما تحتش دوچار وسعت زيادي شده كه روي همون درخت ميخوره و ميخوابه و زندگي تكراري اجباريشو ميگذرونه...و البته من به هيچ وجه مقصر نبودم كه كوالاوار زندگي كنم...اون شرايطي بود كه اطراف من وجود داشت تنهابرگ كوالا و شاخه اي براي خوابيدن نه براي پريدن ...
به اين ترتيب هيچوقت چيزي رو تغيير ندادم و سعي نكردم بهترش كنم من تنها خداحافظي كردن رو خوب ياد گرفتم خداحافظي از چيزايي كه محتاج تغيير هستن اين ساده ترين راه گذران زندگي من بوده و هست از خيلي آدما خداحافظي كردم و از خيلي چيزا و الان چيزي كه پيشه رومه آدماي باقي مونده ي زندگيم هستن كه از من ميخوان تغيير كنم بنابراين يا بايد از اونا خداحافظي كنم يا از خودم...
زندگي جالبي نداشتم كه قابل نوشتن باشه اما يك روز از همه ي خريت هايي كه مزه ي زندگي ميدادن مينويسم شايد يه قصه ي ده صفحه اي ...كه يه شب كتابش توسط يه پسر قددراز كه كله اش مث گاوه پاره پوره ميشه و توي سطل آشپزخونه درحالي كه آغشته به روغن ته ديگ سوخته ي شامه فرياد خيانت سر ميده...
علاقه ي انسان ها به توليدمثل...برچسب : نویسنده : sedayesokoot96 بازدید : 244